انقلاب فرهنگی، تغییر طبقه بندی "علم" (1) (تجدید نسبت "الهیات" و "طبیعیات")
سالگشت تشکیل "شورای انقلاب فرهنگی"_اعضای هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه_۱۳۹۰
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عرض می کنم محضر خواهران و برادران عزیز. آرزوی توفیق برای دوستان داریم و تشکر میکنم که در این جمع دوستان بنده را دعوت کردند و خدمت شما رسیدیم. در مورد شورای عالی انقلاب فرهنگی فرمودند، من عرض کردم من پاسخگوی دیدگاهها و تصمیمات خودم هستم نه پاسخگوی شورای عالی انقلاب فرهنگی. اگر دوستان راجع به شورا بحثی دارند باید دبیر شورا را یا رئیس شورا، مخاطب قرار بدهند و بفرمایند. البته بنده هم در حد اطلاع خواهم گفت.
یکی دو نکتهای که خدمت شما عرض میکنم مسائلی نیست که برای شما تازگی داشته باشد یا ندانسته باشید ولی به نظرم میرسد که دانشجویان از زبان شما بشنوند مؤثر است. گاهی بعضی نکات را از زبان اساتیدی که مستقیماً مربوط به بحثهای معارفی و معرفتشناختی نیستند وقتی دانشجو میشنود به مراتب بیشتر شنونده است و متأثر میشود تا این که یک کسی برای همان درس میآید و وارد کلاس میشود. من به دوستان گاهی گفتم یک وقتی ما مدرسه راهنمایی میرفتیم قبل از انقلاب، یک معلم زبانی داشتیم ایشان وقتی به کلاس میآمد یک روایتی را هم به انگلیسی برای بچهها میخواند. این روایتی که او میخواند بچهها همه حفظ میکردند اما ده تا ، بیست تا روایتی که معلم دینی بنده خدا میگفت هیچ کس آنها را به ذهنش نمیسپرد. بعضی از این عرایضی که بنده برای ما شما میگویم مطالب روشنی برای شماست اما برای اکثر دانشجویان روشن نیست و از زبان شما به عنوان اساتیدی که شاید آنها توقع ندارند چنین مباحثی را از آنها بشنوند به مراتب تأثیر آن بیشتر خواهد بود. آن چه عرض میکنم بعضی از ابهامات و اشکالاتی است که من گاهی اوقات در دانشگاهها از دانشجویان شنیدهام که مطرح میکنند. به نظرم آمد تجربه خودم را و این که چگونه میشود به این پرسشها پاسخ داد عرض کنم و بعد اگر فرصتی شد منابعی را معرفی میکنم که اگر بعضی از دوستان مایل بودند به این منابع مراجعه کنند و بعضی از این سوالاتی که مطرح میشود تا حدودی دستهبندی شده، و سرجمع این پرسشها علیرغم این که از دور، متنوع و زیاد به نظر میرسد ولی محدود است، هم کمیّت آن و هم قابل صورتبندی در یک ساختار منطقی است. یک نکتهای که مکرر ممکن است در ذهنهای بچهها و دانشجویان پیش بیاید و پاسخ آن را از زبان شریف شما که بشنوند تآثیر آن بیشتر از آن است که از امثال بنده بشنوند.
مثلاً، اول این طبقهبندی علوم و معارف است که تقریباً یک طبقهبندی بهم ریختهای در ذهن اکثر افراد است. اولاً برداشتشان از کلمه «علم» یک برداشت هم محدود، و هم مغشوش است! و یک بخش حداقلی از علم که مربوط به حوزه علم آزمایشگاهی و تجربی است یا ریاضی است اکتفا میکنند و این را به عنوان مقیاس و معیار علم تعریف میشود با نگاههای پوزیتیویستی یا نوپوزیتویستی که به طور ناخودآگاه در ارتکاز جمعی افکار عمومی ما در حوزه عرصه علمی عرض میکنم، دانشگاهی و علمی وجود دارد با یک محدودیت قشری، علم را تعریف کردن، و بعد سؤالات متعددی که در این ضمن پیدا میشود و بعد بدون جواب از کنار آنها عبور میشود، سؤالی که پاسخ داده نشود تبدیل به شبهه میشود. شبههای که پاسخ داده نشود به یک بحران فکری تبدیل میشود. بحرانی که مدیریت نشود، شفاف نشود و حل نشود، بعد در عرصه و نظر عمل، حتی ناخودآگاه و ناخواسته آثار خود را میگذرد. حالا فرمودند اکثر دوستان رشتههای علوم پزشکی هستند حتی در عرصه عمل. این که تجارت با جان انسان، کمکم برایش یک مقوله عادی بشود. آن که تفکیک کنند بین پزشکی به عنوان یک علم و مهارت و فن، که امروز ترکیبی است از علم و فن و مهارت. تفکیک کنند بین پزشکی با حقوق بشر، حقوق مریض. یا بین پزشکی به عنوان علم، با اخلاق تفکیک بشود. خب اینها ظاهرش عملی است و ممکن است فرد اصلاً به این مسائل نیندیشیده باشد ولی در ناخودآگاه ذهن آنها و در پسِ ذهنشان این تفکیکها وجود دارد و منشأ آن هم از جمله، نگاه درست به علم است و نگاه نادرست به دین. هم معرفت دینی و معارف الهی، و هم التزام دینی. یکی از مسائلی که به نظرم اگر دانشجویان از زبان شما بزرگواران در کلاسها با زبانهای مختلف بشنوند مفید و مؤثر خواهد بود برای حل نگاه قشری به علم، این است که طبقهبندی علوم را به رسمیت بشناسند. علم، یک طبقه نیست، فقط شامل علوم طبیعی و تجربی نیست. خود علوم تجربی مبتنی بر یک مبانی و یک مفروضاتی، یک مبادی تصوری و تصدیقی هستند که آنها هیچ کدام تجربی نیستند در هچ آزمایشگاهی اثبات نشدند، در هیچ آزمایشگاه تجربی قابل اثبات نیستند و قابل ابطال هم نیستند. این هم که بعضی گفتهاند ما گزارههایی که آزمون پذیرند به رسمیت میشناسیم و علمی میدانیم، علمآور میدانیم و فقط از مراد از آزمون، آزمون تجربی، آزمون حسی و آزمایشگاهی باشد، این معنایش نه تنها این است که غیر از علوم طبیعی و تجربی ما هیچ چیز را علم نمیدانیمع بلکه خطرناکتر و فوریتر آن این است که ریشه علوم تجربی را هم میزند! این یک مقداری برای دانشجو توضیح داده شود که چگونه این اتفاق میافتد به نظرم مؤثر است در از جمله توجهشان به یک نوع از انواع رابطه معرفت تجربی با سایر طبقات معرفت. اولین خطا، در حوزه تاریخ علم و فلسفه علم و نوع نگاه به علم، این است که به یک علم خیره بشوند و بقیه علوم را علم ندانند! چه در سطح علومی که در عرض هم هستند یعنی انواع و اقسام علوم تجربی. چه علومی که در عرض هم نیستند در طول هم هستند به این معنا که شیفتگی در برابر مثلاً یک علم خاص تجربی و حسی، نگاه افراطی به آن، باعث بشود که هم به مبانی علم تجربی توجه نداشته باشند که چطوری میشود "تجربه"، علم آور باشد و هم به سایر علوم که تجربی نیستند ولی پایههای اصلی علوم تجربی را آنها فراهم میکنند به آنها بیتوجه بشوند یا احیاناً علمی بودن و علمیّت آنها را قبول نداشته باشند. این که گاهی میبینید کسی در یک رشته خاصی در علوم تجربی کار کرده ولی وقتی صحبت از مباحث معارف عقلی و علوم عقلی میشود یعنی علوم فراتجربی و غیر حسی، بگوید اینها اصلاً علم نیست و مهمل است! وقتی راجع به اخلاق بحث میشود در ذهنش این باشد که اصلاً اخلاق علمی نیست چون اخلاق مثل گوشت و پوست و خون، زیر استخوانهای من، زیر تیغ جراحی نمیآید! این تصور چون معلومات، حقایقی و واقعیاتی وجود داشته باشند که واقعیت دارند اما محسوس نیستند، موجودند اما محسوس نیستند بلکه معقول هستند یا مشهود به شهود باطنی هستند ولی از محسوسات واقعیترند گرچه با حواس ما یا با ابزار آزمایشگاهی هرگز دیده یا شنیده یا بوئیده نشدند و نخواهند شد. اگر نگاه به علم محدود شد، اینجا وقتی تعبیر علمزدگی مطرح میکنند مراد از جمله همین است که یک رشته خاصی از یکی از علوم تجربی را دانشجو یا استاد در آن ممهز باشد و از بقیه علوم کلاً بیخبر است و چون بیخبر است آنها را علم نداند و فقط به یک متد معرفت، یعنی آزمایش حسی و تجربی معتقد باشد چون موضوع علم آن محسوس است محسوسات را با حس و درک حسی میکنند و هرچه که با درک حسی فهمیده نمیشود اساساً علم نیست! آگاهی نیست! معرفت نیست! خزعبلات است! از جمله مباحث فلسفی و کلامی، همه خزعبلات میشود. مباحث فلسفی و کلامی محسوسات نیستند، از جمله مباحث اخلاقی، بحث از ارزشهای اخلاقی، از جمله بحث از حقوق، بحث تکلیف، عدالت، فضیلت، حقیقت، حقیقت نه فقط بُعد حسی و محسوس آن، همه اینها که بخشی اعظم از معارف و فرهنگ بشر، فرهنگ الهی بشر حتی فرهنگ غیر الهی، اینها همه باد هوا میشود. لذا میخواهد بگوید فلانی مهمل میگوید میگویند فلانی دارد فلسفه میبافد! فلسفه بافی به معنای مهملگویی شده است! اگر بافتن هست که خوب معرفت نیست اما اگر یک بحث عقلی است و با برهان است ولی این برهان تجربی و حسی و آزمایشگاهی نیست، چرا مهمل است؟ این که هرچه که محسوس نیست مهمل است هرچه که محسوس نیست ولو معقول یا مشهود باشد به شهود باطنی یا به برهان عقلی، این موهوم است، موجود نیست. این جزو اولین مسائلی مهمی است که همان ابتدا باید از ذهن دانشجو خارج بشود و اگر از یک استاد در رشتههای علوم طبیعی، علوم پزشکی، علوم تجربی، علوم ریاضی، این را بشنوند که آن فرد یا آن استاد متخصص در آن فن است، و آن طبیعیات را از همان میخواهند یاد بگیرند و بیاموزند این مؤثرتر است تا این که کسی دیگر آن را به آنها بگوید.
نکته بعدی؛ تفکیک نکردن علوم مختلف از همدیگر است. ببینید در مباحث حکمت الهی که معمولاً در شرق و غرب عالم هم به شیوههای مختلف بحث میشده، حکمت را یا معرفت را به نظر، بایدها و نبایدها! درک بایدها و نبایدها به یک تعبیر؛ و یک تعبیر هم بعضیها در حوزه عقل عملی دارند که میگویند اصلاً از مقوله درک نیست از مقوله اراده است. چون این چندجور بحث شده است بعضیها گفتهاند عقل نظری، آن است که هست و نیستها را توصیف میکند. عقل عملی آن است که بایدها و نبایدها را به ما میگوید. خوب و بدها را، فعل و ترکها را. بعضیها میگویند که هرچه که از سنخ علم و دانستن است چه دانستن هست و نیستها، چه دانستن بایدها و نبایدها اینها هر دو حکمت نظری است چون در هر دوی اینها حکمت علم است. حکمت عملی از نوع علم نیست از نوع اراده است. یعنی مربوط میشود به بخش اراده و عمدتاً تربیت. چون بخش اول میشود تعلیم، این میشود تربیت.
حالا الآن به این تقسیمات و این اختلافات کاری ندارم و وارد آن نمیشود، فقط عرض کنم که این تقسیم، که هم حکمت عملی داریم و هم نظری، اینها به هم مربوط هستند. یعنی این عالم را و آدم را چگونه میبینی و توصیف میکنی این میشود منشأ عالم و با این آدم و در این عالم چه باید کرد و چه نباید کرد. و بعد در حوزه حکمت نظری میگفتند هم ریاضیات و هم طبیعیات همه باعث حکمت اولی به علم، یعنی مباحث فلسفی و هستیشناسی، آنتالوژی، همه اینها را با هم بخوانید چون به هم مربوط هستند یعنی آن نوع نگاه به عالم، شما نمیتوانید بگویید من طبیعیات را قبول دارم ولی ریاضیات را قبول ندارم یا ریاضیات را قبول دارم الهیات را قبول ندارم. شما در حوزه حکمت نظری الهیات و طبیعیات و رزضایات را با هم تعریف میکردی و در کنار هم منسجم میبینی. و اگر یک کسی دارد در طبیعیات کار میکند در طبیعتشناسی یا در رشتههایی مثل رشتههای شما این چون با ریاضیات زیاد سروکار ندارد ریاضیات را انکار نمیکند نمیگوید آنها علم نیست. یا اگر کسی در حوزه ریاضیات و طبیعیات دارد کار میکند باید یک چیزی از الهیات بداند چون موضوع اصلی تمام علوم طبیعی و ریاضی، یعنی اصل وجود و موجودات، احکام هستیشناختی در الهیات اول اثبات میشود. الهیات به معنای اعم که وجودشناسی است و الهیات به معنی اخصّ که خدا شناسای و مبدأ و معادشناسی و اینهاست.
بنابراین این هم نکته بعدی است که در این حوزة نگاههای سکولار به علم، حکمت نظری و حکمت عملی بینشان فاصله میافتد. حکمت نظری این که آدم و عالم چه هستند و ما با چه کسی طرف هستیم و کجا داریم زندگی میکنیم؟ درِ اینها تعطیل نمیشود. دچار شکاکیت و مشکوکیت، انکار و نگاههای نهیلیستی و پوچگرایی نمیشود. یک پزشک هم، یک ریاضیدان و یا یک مهندس هم باید از عالم و آدم خبر داشته باشد. حالا نه در حد تخصصی، ولی باید بداند که اینها به هم مربوط است. یک طبیعیدان و ریاضیدان باید از الهیات هم خبر داشته باشد چون در عالم واقع، موضوع اینها با همدیگر مرتبط هستند. بلکه یکی هستند. در یک سطح به آن موضوع که نگاه میکنی میشود طبیعیات، در یک سطح دیگری که نگاه میکنی ماوراء الطبیعه را از طبیعت نمیتوانیم تفکیک کنیم. این نگاه دینی به علم میشود، آن نگاه سکولار و غیر دینی به علم میشود. یکی پس تفکیک نکردن حکمت نظری و عملی از هم است و یکی هم باز در حوزه حکمت نظری اگر دارید در طبیعیات کار میکنید پس الهیات را انکار نکن! الهیات را هم اجمالاً بدانید. اگر در حوزه الهیات کار میکنید طبیعیات را تحقیر نکن، همه اینها هست و واقعیت است بخشی از واقعیت، نوعی از واقعیت، سطحی از واقعیت است.
در حوزه حکمت عملی هم اینطوری تقسیم میکردند که رفتارشناسی و جدول توصیه رفتار که ما باید چکار کنیم یکی میگفتند رفتار شما با خودت، مهندسی شخصیت خودت که علم اخلاق میشود، یکی مهندسی خانواده که تدبیر منزل میگفتند. و یکی مهندسی کل جامعه، که سیاست، یا سیاست مُدُن میگفتند. این سهتا را هم میگفتند از هم تفکیک نکنید. یعنی اخلاق را از سیاست و از مدیریت خانواده تفکیک نکنیم اینها به هم مربوط هستند. مدیریت شخص، مدیریت خانواده، مدیریت جامعه. این سهتا عرصه حکمت عملی میشد، آنها میشد حکمت نظری. همه انواع حکمت نظری با هم یک کاسه و مرتبط فهمیده شود، هر سه قسم حکمت عملی مرتبط و یک کاسه دیده شود، رابطه حکمت نظری و عملی هم قطع نشود. این میشد نگاه الهی به علم. تعریف دینی از علم. به این معنا که علم همه علم است فقط علم تجربی علم نیست، حالا اگر نگوییم علم حقیقیتر اتقاقاً علوم غیر حسی هستند. علوم حسی، آسیبپذیرترین نوع علوم هستند. علوم تجربی، آسیبپذیرترین و خطاپذیرترین نوع علوم هستند چون حس، خطاپذیرترین نوع درک است. و میدانید در درک حسی، غالباً حیوانات از ما قویترند. قدرت بینایی در بعضی از حیوانات از ما بیشتر است، در شنوایی در بعضی از حیوانات از ما بیشتر است، در قدرت درک حسی ما از حیوانات قویتر نیستیم، آن که ضمیمه میشود که درک حسی و تجربی را تبدیل به علم انسانی میکند، که دیگر حیوانات فاقد آن هستند، یا فاقد نوع انسانی و پیچیده علم هستند، آن که به کمک حس میآید و محسوس را تبدیل به معلوم میکند، آن کمک عقل و شهود است یعنی اگر علم عقلی، علم شهودی و باطنی، علم حضوری به کمک دانستههای تجربی و محسوسات نیاید هیچ وقت محسوس، تبدیل به معلوم نمیشود بخصوص ما علم و قانون علمی هرگز نخواهیم نداشت. قانون علمی، یک تعمیم و تجرید عقلانی است که به محسوسات ما ضمیمه میشود که بعد اگر شما گفتید حادثه الف در شرایط ب اتفاق افتاد و نتیجه ج را داد، چه زمانی این از یک گزارة شخصی یک حادثه خاص، تبدیل به یک قانون علمی میشود که در موارد دیگر هم صدق کند و بر اساس این، شما بتوانید پیشبینی کنید؟ تا بشود علم، و بتوانید به شاگردانتان آموزش بدهید که آقا اگر اینطوری شد، بعد اینطوری میشود! ممکن است بگوید به چه دلیل؟ شما حداکثر ممکن است بگویید من خودم دیدم، من خودم این تجربه را کردم. خب آن موردی که شما تجربه کردید اینطور بوده، از کجا معلوم مواردی را که ما تجربه میکنیم اینطور باشد؟ اصلاً اگر شما باب تعمیم و تجرید علم عقلانی و حضوری و شهودی را که هیچ کدام حسی نیستند تجربی نیستند ببندید علم تجربی هم نخواهیم داشت. این حالت تجربهزدگی، نگاه پوزیتویستی به علم، و همینطور به معنای عامتر، نگاه سکولار به علم، قطع رابطه علم و عمل، قطع رابطه اخلاق و با علم، قطع رابطه اخلاق با خانواده، تدبیر منزل، قطع رابطه اینها با سیاست، قطع رابطه عمل با نظر، قطع رابطه طبیعیات با ماوراءالطبیعه، اینها همه به علم لطمه میزند و قبل از این که بگوییم اینها علم را غیر دینی میکند عبارت صحیحتر این است که بگوییم اینها علم را محدود و قشری میکند! یعنی بخش اعظم علم را سانسور میکند. و الا علم، به این معنای خاص، دینی یا غیر دینی نیست. علم، یعنی آگاهی از واقعیت. واقعیت فقط واقعیت طبیعت نیست، آگاهی از بخش طبیعی واقعیت با علوم طبیعی. آن هم نه به تنهایی. آگاهی از بخش ماوراء طبیعی واقعیت، باز هم با علوم طبیعی نمیشود.
اگر کسی گفت اصالت علوم طبیعی و اصالت طبیعت، آن وقت هر امری که غیر طبیعی است و با علوم طبیعی، تجربه و آزمون نمیشود از طرف آنها همه خزعبلات و چرندیات و غیر علمی است. لذا گاهی میبینید در بعضی از جلسات علمی، مثلاً یک آیهای خوانده میشود، حدیثی خوانده میشود با سند درست، درست خوانده بشود، بجا خوانده شود، درست معنا و تفسیر بشود، نه این که یک کسانی بیایند و یک چیزهایی بگویند، مخاطب میگوید که بله اینها حرفهای خوبی است ولی علمی نیست – این را دیدم که میگویند – یعنی چه علمی نیست؟ ما چند نوع و چند طبقه علم داریم: علم در هر سطحی متد و روش خودش را دارد. مفاهیم غیر حسی را که شما با تجربه حسی نمیتوانید اثبات یا رد بکنید که چون اینجا بنده جلوی شما برای شما آزمایش تجربی نکردم شما بگویید علمی نیست! مفاهیم عقلی، با متد عقلی اثبات میشوند نه با متد حسی؛ همانطور که مفاهیم حسی، گزارههای حسی با متد حسی اثبات میشوند نه با متد عقلی. یعنی بنده نمیتوانم برهان عقلی بیاورم که آب صددرصد میجوشد! این باید تجربه شود. درست است؟ شما هم نمیتوانید با حس ثابت کنید که تناقض محال است! اینها مفاهیم عقلی است، بدیهیات عقلی است، فقط حس، نمیتواند این چیزها را ثابت یا نفی کند. این طبقهبندی مفاهیم، طبقهبندی حقایق و و واقعیت عالم، و بنابراین طبقهبندی علوم، و این که یک چیز بلد هستی و شیفته یک رشته شدی، بقیه علوم در عرض آن را انکار نکن، بخصوص علومی که اینها در طول آنها واقع شده و این مقدم بر اینها هستند. آنها را چرا غیر علمی میدانید؟ البته برای هر چیزی به جز بدیهیات باید دلیل خواست. برای هر چیزی باید دلیل خواست برای تجربیات، دلیل تجربیات باید خواست. برای معقولات دلیل عقلی باید خواست، برای ادعاهای باطنی و عرفانی هم باید دلیل باطنی خواست. آن وقت «وحی» میآید فراتر از این نوع سه معرفت عادی بشری، یعنی علم حسی و علم اخلاقی و علم باطنی عادی بشری، یعنی فراتر از فسفههای بشری، عرفانهای بشری، و علوم تجربی بشری، یک حقایقی را با بشر در میان میگذارد که آن حقایق، بخشیاش از سنخ گزارههای حسی است. حتماً با حس هم قابل تأیید است آن مقداریاش که حسی است در حد اشل خودش. ممکن است یک چیزی در یک اشل کوتاه مدت حسی باشد، ممکن است در بلند مدت، مثلاً کوتاه مدتی که بگویند اگر این را بخوری این اثر را میگذارد! خب حالا مثل سم است اثر فوری میگذارد و یک وقت هم میگویند اگر این کار را تکرار بکنی این آثار جسمی و روحی را تو میگذارد. فلان عمل را انجام بدهی باعث فروپاشی خانواده میشود. فلان عمل را انجام بدهی باعث میشود اتفاق «ب» بیفتد. یک بخشی گزارههای اینطوری هستند.
یک بخشی از گزارههای الهی، گزارههای وحیانی، یعنی از سنخ گزارههای عقلی هستند. یعنی وحی میگوید اما به هرحال با متد عقل است که میتوانیم آن را بفهمیم. با حس نمیشود فهمید. بعضی از گزارههای باطنی است یعنی تجربه شخصی معنوی میخواهد مثلاً میفرماید که "با یاد و خدا قلبها آرام میگیرد." «الا بذکرالله تطمئن القلوب» برای این به یک شکلی میشود برهان عقلی آورد. تجربی بیرونی هم تا یک حدی ممکن است یک شخصی را ببینید که این حالات را دارد شما از بیرون مشاهده میکنید که رفتار این تغییر کرده و آرامش دارد. اما در درجه اول، با تجربة درونی است یعنی خود فرد است که میفهمد اگر این عمل (الف) انجام شود به (ب) میرسد یا نه؟ یک بخشی هم از گزارههای الهی و عیانی است که فراتر از عقل و شهود و تجربه حسی بشر است. مثلاً فرض بفرمایید راجع به جزئیات معاد، ما اصل معاد را که قیامت است میتوانیم با "عقل" اثبات کنیم میشود، بعد از این که "توحید" اثبات شد "معاد" با عقل قابل اثبات است. اما معاد با تجربه حسی الآن قابل اثبات است یا قابل نفی است؟ با تجربه درونی و شهود درونی چه؟ در مورد بعضی از مراتب عالم قیامت که باطن عالم است، میگویند بله میشود آن را باید تجربه کنیم. با برهان عقلی، اصل معاد ثابت میشود اما جزئیات معاد که عمل (الف) دقیقاً در قیامت چه نتیجهای خواهد داشت؟ آن چطور با برهان میشود؟ برهانی علیه آن نداریم اما میتوانیم برهان را با عقل عادی بشری بفهمیم جزئیات آن را نمیتوانیم بفهمیم. همانطور که نمیتوانیم بفهمیم برای چه نماز صبح دو رکعت است؟ آن وقت یک گزارههای وحیانی، یک سنخی از گزارههای الهی- وحیانی هست که فراتر از هر سه نوع معرفت عادی بشری است اما هیچ کدام از آنها منافات با آن ندارند. اما هیچ کدام دستشان به آن نمیرسد و از پس آن بر نمیآیند. اینها سطوح مختلف معرفت است. بنابراین اگر این شد، همه این معرفتها از نظر دین معتبر است. ما دعوای "معرفت" با "معرفت" نداریم، بنابراین دعوای "علم" و "دین"، اصلاً هم حکماً با این توضیحی که عرض شد غلط است و هم موضوعاً معنا ندارد برای این که دین، یک چیزی غیر از علم نیست. دین، همه چهار نوع علم را به رسمیت میشناسد به شرطی که علم باشد، علم تجربی را در حد خودش قبول دارد علم عقلی را قبول دارد، علم شهودی، بالاتر از همه هم علم الهی و وحیانی.
در تاریخ علم، در غرب، که آنها گفتمانشان در دانشگاههای دنیا در قرن 20 تا امروز، حاکم شد، گفتمان حاکم، نگاه غربی به علم است شما ببینید تا حدود قرن 17 و 18 معرفت عقلی فلسفی محض شده بود معرفت اصلی معتبر. جریان راسیونالیزم. یعنی حتی معرفت تجربی را خیلی معرفت نمیدانستند. مثالهایی هست که حالا من نمیخواهم وقت شما را بگیرم که بعضی از حوزههایی که با روش تجربی اصلاً باید بررسی میشدند اینها میآمدند با روش تعقلی بحث میکردند. از قرن 19 به بعد، و بخصوص در قرن 20 ورق برگشت. معرفت معتبر، تقریباً فقط شد علوم تجربی. علوم عقلی تقریباً حذف شد. دچار شکاکیت، دچار نسبیگرایی، شد از متن به حاشیه رفت، به حدی که گفتند علوم عقلی و علوم باطنی و علوم الهی را هم ما باید با تجربه و علوم تجربی چک کنیم اگر با این ساخت، هرکسی هر ادعایی میکند باید با علوم تجربی ما بسازد اگر سازگار بود علمی است، اگر نبود خرافه است! حتی مباحث عقلی، علوم تعقلی هم از اعتبار افتاد. همین جریان پوزیتویستی افراطی. روش درست اسلامی و معرفتشناسی اسلامی یا فلسفه اسلامی علم، فلسفه علم و معرفتشناسی اسلامی این است که هر علمی، باید دانست که اعتبار آن تا چه حد است؟ موضوع آن چیست؟ موضوع علوم با هم فرق میکند، بسته به موضوع، بسته به میزان اعتبار علم، بسته به روش تحقیق، بسته به ماهیت و قوانین آن علم، و بسته به آن مفروضات، مبانی و پیشفرضهایی که آنها سنگ بنای آن علم هستند، بسته به اینها شما باید علوم را طبقهبندی کنید و بگویید چه معتبر است چه نیست؟ کدام علم در کدام حوزه معتبر است و چقدر؟ یا نیست و چرا؟ بنابراین همه علوم محترم هستند و معتبر هستند. که حالا در آیات و روایات اگر فرصت بشود من بخوانم، دستهای از آیات و روایات، بطور مطلق علم را تکریم میکند. فقط علوم وحی نیست، علم تفسیر و حدیث نیست. این که پیامبر(ص) میفرماید دنبال علم باشید ولو چین! در چین که فقه و تفسیر قرآن نبوده که، وقتی میگویند چین، یعنی همین علوم زندگی. همین علم معاش، عقل معاش، علوم طبیعی و تجربی. میخواهد هر جای دنیا باشد با هر مکتبی. در یک روایت دیگر میفرماید «أطلبوا العلم خذ الحکمه» حکمت و علم را بگیرید، دریافت کنید ولو از کافر، ولو از مشرک، ولو از منافق. خب اینها یعنی چه؟ مگر ما میرویم از مشرک و منافق، علم الهی بیاموزیم؟ پس این توصیه به علم، در یک دسته از روایات و آیات مطلق است. همه علومی که برای بشریت مفید است، مشکلات بشر را، مشکلات دنیوی و اخروی بشر را حل میکند، آموختن آن توصیه شده است. یک دسته از آیات و روایات هم هست که یک توضیحاتی میدهد و این که آیا ما علم ممنوع هم داریم؟ خواهیم گفت که به عنوان اولی، علم ممنوع نداریم. به عنوان ثانوی. آن هم در واقع خود علم ممنوع نیست آثاری که دارد، سوء استفادههایی که ممکن از آن بشود، ممنوع میشود. مثلاً میگویند دنبال جادوگری و شعبدهبازی نروید. شعبدهبازی نه این کارهایی که الآن میکنند و کارهای نمایشی است، شعبدهبازی به عنوان کلاهبرداری مردم. یا آن بخش نجوم که بخش علم نبود، بخش پیشگوییهایی که در زندگی افراد دخالت میکردند و نوعی جبرگرایی را بر جامعه حاکم میکردند. مثلاً میگفتند نه. یا فرض بفرمایید علم به ذات خدا، نه این که میتوانید علم پیدا کنی، یعنی میگویند یک چیزی را میتوانی بدانی ولی ندانی بهتر است، نه؛ علم به ذات الهی نمیتوانی پیدا کنی. وقتی میگویند نکن، معنیاش این نیست که تو میتوانی میخواهند تو را از یک علمی محروم بکنند. منظور این است که اینجا، وقت و توان خود را صرف نکن، وارد حریم ذات الهی نمیتوانید بشوید. پس چطوری باید خدا را شناخت؟ از طریق آیات او، صفات او، افعال او، و... آن وقت همه علوم در یک سطح نیستند. به نظر من باید این برای دانشجوها روشن شود، تلقین شود، استدلالی که بدانند چرا؟ مسئله تعبّد بدون تعقّل نیست. به دانشجویان گفته شود که علوم عقلی، مبادی تصدیقیشان و اصول موضوعهشان، اصول متعارفهشان به یک گزارههای پایه میرسد که به آن گزارههای پایه باید برسد که آن گزارهها دیگر احتیاجی به استدلال ندارند یعنی بدیهیاند. از آن گزارههای پایه و اصلی و بدیهی که احتیاج به استدلال ندارد مثل این که میگویید تناقض محال است؛ میگویید هر چیزی خودش است؛ هر چیزی خودش، خودش است؛ و این طور گزارهها، از اینجا شروع میکنیم و با استدلال و برهان بالا میآییم، در ماده و صورت قضایا با برهان بالا میآییم تا میرسیم به گزارههایی که بدیهی نیستند و استدلالیاند و باید اثبات بشود و قابل اثبات هستند، اما شما در هیچ یک از علوم تجربی، گزاره بدیهی ندارید. دارید؟ گزاره تجربی که بدیهی باشد. و در پزشکی، در مهندسی، اینها همه چیز باید تجربی باشد و محاسبه بشود و استدلالی باشد و تخمین بزند، مشاهده بکند. اینها تفاوتهایی است که باید بدانند. در علوم عقلی، مبادی به بدیهیات میرسد، اما در علوم تجربی، مبادی علوم تجربی کجا ثابت میشوند؟ در خود علم تجربی که ثابت نمیشوند. اینها قبل از این وارد عرصه علوم تجربی بشود اثبات میشوند. اگر کسی گفت من غیر از مفاهیم تجربی چیزی را قبول ندارم، یعنی پایههای اصلی علوم تجربی را زده و قبول ندارد. مثلاً علت و معلول، مسئله علیّت، مسئله این که اصلاً اصل عالم طبیعتی هست که این میشود موضوعش و نقطه شروع همه علوم طبیعی. اصل این که عالم طبیعی هست این باید اثبات شود نگویید داریم میبینیم پس هست! چون در این، در حوزههای فلسفههای شکاک و نسبیگرا و ایدهآلیزم، اشکالاتی میکنند. البته عقل سلیم که احتیاج به برهان برای این قضیه ندارد اما خب در همینها خدشه شده و میشود. اگر شما در علوم عقلی اینها را ندانید و اعتبار علوم عقلی را نپذیریم اصلاً در اصل آن با شما وارد بحث میشوند و شدهاند. نه فقط در علوم انسانی که خیلی چیزهایش پادرهواست بلکه در همین علوم طبیعی و تجربی و علوم ریاضی.
و این که در هر حوزهای،هر علمی، روش آن علم برای همان علم معتبر است. روش تحقیق در علوم عقلی، عقل است، تجربه نیست. از تجربه گاهی استفاده میکنند، برای این که مصداقی از مصادیق آن قانون عقلی را نشان بدهند و در اصطلاح منطقی میگویند صغرای قضیه. یعنی صغرا را تبیین بکنند در استدلال علوم عقلی، آنجا ممکن است از روش تجربی استفاده کنند، اگر آن مثال و مصداق تجربی فردا ابطال هم باشد باز این قانون عقلی خراب نمیشود چون ممکن است بگویند شما در مصداق، اینجا اشتباه کردید. اگر برای اصل کبرای قضیه که یک امر کلی است، یک گزاره کلی عقلی است برهان عقلی داری، بعد در مثال زدن و صغری، مصداقی که گفتی اشتباه شده مگر همان مقداری که به مورد خاص استناد کردید. اما عکس آن چه؟ اگر کسی گفت من علوم عقلی را قبول ندارم علوم تجربی، بنیاد علوم تجربی بر باد میرود! یعنی همان کبرای استدلال در تمام علوم تجربی، هم به لحاظ محتوا و ماده، و هم به لحاظ صورت، یعنی روش گزارهای که ادعا میکنند و بر اساس آن گزارهها را میچینند و بالا میآورند تا به گزارههای پیچیدهتر میرسد در دوره فوق دکتری و تخصصی، همه اینها وامدار علوم عقلی هستند. ببینید گزارهای که بچه کلاس اول ابتدایی میخواند گزاره ساده است، در دوره فوق دکتری، گزارهها پیچیدهتر میشود، دقیقتر و علمیتر میشود، استدلالی میشود، اما همه آنچه که در عالیترین هر رشته خاصی که دارند میخوانند اصلاً در آن رشته که اثبات نمیشود، بسا اینها هست که تجربی نیستند و غیر تجربی هستند.
نکته دیگر این که، دانشجو باید بداند که "روش تجربی" در طول "روش عقلی" است نه در عرض آن. و "روش عقلی" در طول "روش شهودی" یا "علم حضوری" است. علم حضوری یعنی چیزی که ذهنی و استدلالی نیست. مثلاً علم شما به وجود خودتان. شما میدانید خودتان هستید لازم نیست کسی به شما اثبات کند! شما میدانید هستید. شما الآن میدانید شادید یا ناراحت؟ شما الآن خودتان میدانید خستهاید یا نیستید؟ الآن میدانید چه میخواهید چه نمیخواهید؟ اینها علم حضوری میشود. نوع بارز و واضع علم حضوری میشود. انواع دیگری از علم حضوری هست. بعضیها گفتهاند "علم به خداوند" هم علم حضوری است منتهی باید تربیت بشود، پرورش پیدا کند و از آن حفاظت بشود تا قوی بشود و الا این علم حضوری را همه به خداوند دارند. حتی کافران. لذا قرآن میگوید وقتی کشتیتان دارد غرق میشود کافر و مؤمن به خدا متوسل میشوید، این به خاطر این است که علم حضوری به وجود خداوند و به این که او منبع همه چیز است دارید.
و دیگر این که «استقراء» با روش تجربی مساوی نیست. یعنی علوم تجربی اعتبارشان را فقط از استقراء میگیرند. استقراء یعنی تمام مصادیق را بررسی کردن. فقط از آن بدست نمیآید. استقراء، در صغرای استدلال علوم تجربی بکار میرود. کبرای آن که از آن قوانین علوم تجربی بیرون میآیند محتاج به عقل است. که توضیح آن را همان اول دادم.
نکته دیگری که دانشجوی علوم طبیعی و طبیعیات باید بدانند این است که قوانین عقلی، جهان شمولاند، گستردهاند. قوانین تجربی، فقط در عرصه عالم طبیعت معتبر هستند. آن هم نه در هر شرایطی. در شرایط ویژه. دیگر این که قوانین عقلی و غیر تجربی، و فراتجربی یقینی و قطعی هستند، مو لای درزشان نمیرود. اگر یک جا ابطال بشود، کل قانون ابطال میشود و هیچ جا نباید ابطال شود. قوانین تجربی، هیچ کدام قطعی نیستند، ظنیاند. ظنّ، به معنی اطمینان. ممکن است ظنّ، قوی و ضعیف باشد اما در هیچ گزاره تجربی هرگز نمیشود صددرصد حکم کرد که در همه موارد این اتفاق خواهد افتاد، برای این که هر آن ممکن است شرایطی در اصل کار دخیل بوده باشد که شما از آن بیخبر بودهاید. و علت این همه تحول در علوم تجربی هم همین است. مدام آگاهیهایی بوجود میآید که نشان میدهد آگاهی قبلی محدود بوده یا خطا بوده است. اصلاً یکی از علتهایی که در حوزه فلسفه و عرفان علوم الهی، تحول به معنای تحول محسوس به اندازه علوم تجربی نیست یک علت آن این است. علوم تجربی با جزئیات و مصادیق سروکار دارند که زیاد هستند. علوم عقلی و باطنی، با مفاهیم کلی سروکار دارند. کلیات، به اندازه جزئیات نیست، کلیات، روی جزئیات سوار میشود. علت دیگر آن، که این همه تحول در علوم تجربی و تکنولوژی و پزشکی و مهندسی در طول تاریخ اتفاق میافتد و اینقدر تحول، شما نمیبینید در حوزه مباحث عقلی، شهودی و عرفانی، مفاهیم الهی این است که اصلاً عالم ثابتات داریم و عالم متغیّرات داریم. دلیل ثبات در عالم غیر مادی، نوعی ثبات در عالم ماده است. در عالم ماده ثباتی به این معنا وجود ندارد و مدام در تحول است. علت سوم، این است که در آن حوزه، شما باید قطعیات و یقینیات سروکار دارید و در این حوزه با حدس و ابطال و ظن و گمان. هر آن ممکن است با یک آزمایش دیگر، یک بخش دیگر را بدانی که قبلاً نمیدانستی. پس این که، اسمش را میگذارند پیشرفت در علوم تجربی و تکنولوژی، این همه میشود اما در آن حوزهها نه. اما حرفهایی که در حوزه فلسفه و عرفان و اخلاق و اینهاست با حرفهای دو هزار سال پیش، خیلی فرقی ندارد و اختلاف نظرها تقریباً همانهاست. اما در حوزه تجربه و تکنولوژی و طبیعیات چرا. در حوزه ریاضیات هم ما به اندازه طبیعیات، تحول نداریم. در حوزه تجربیات داریم، حداقل به این سه دلیلی که عرض کردم. حالا دلایل دیگری هم ممکن است داشته باشیم.
این که دانشجو فکر نکند که هرچه در رشته من محسوس نیست اینها همهاش هپروت و جفنگیات است! نخیر جفنگیات نیست. دیگر این که شما هیچ قاعده فراتجربی و عقلی را با روش تجربی نمیتوانید ابطال کنید. یعنی اگر یک قانون تجربی ابطال شد، یک قانون عقلی – فلسفی ابطال نمیشود مگر موردی باشد که آن قانون عقلی، منحصراً با استناد به یک گزاره تجربی، بنا شده باشد یعنی صغرای آن، صغرای تجربی باشد و منحصر در آن باشد، یعنی بگوید این مورد را دیدم اینطوری است پس فلان . که تقریباً ما چنین موردی نداریم. این مواردی که گاهی میگویند مباحث عقلیات با مباحث طبیعیات قدیم، گره خورده است، بله ما هیچ کدام از، بخشی از کسانی اظهار نظر در حوزههای فلسفی هم کردهاند از فلسفه یونان و دیگران، که مثلاً مبنای آن فلکیات قدیم بوده است، خوب فلکیات قدیم و طبیعیات قدیم که تغییر میکند و طبیعیات جدید پیدا میشود پس بگوییم کل آنها بهم ریخت؟ خیر. گزارههای اصلی در حوزه مباحث الهیات تقریباً هیچ کدام وابسته به طبیعیات نیستند بلکه عکس آن است. یعنی طبیعیات روی الهیات و مباحث عقلی و غیر تجربی بنا میشوند. تجربیات روی آنها بنا میشوند نه مفاهیم غیر تجربی و فرا طبیعی روی مفاهیم طبیعی و تجربی. لذا اگر یک گزاره فلسفی، عقلی ابطال بشود بسیاری از گزارههای علمی و تجربی بهم میریزد. دقت میکنید؟ ممکن است کل آن بهم بریزد. مثلاً فرضاً کسی بیاید ثابت کند که علیّت غلط است، اصلاً علیّتی وجود ندارد. – فرضاً – آن وقت اگر علیّت زیر سؤال رفت، تمام علوم تجربی زیر سؤال میرود. اما عکس آن نیست. با تغییر بعضی از قواعد عقلی و پیشفرضهای عقلی – فلسفی علوم تجربی، قواعد تجربی تغییر میکنند اما قانون غیر تجربی و ماقبل تجربی، فراطبیعی و قانون عقلی باید مبانی عقلیاش ابطال بشود. شما مبنای عقلی را با تجربه نمیتوانید ابطال یا اثبات کنید. چون تجربه در طول عقل است در عرض عقل نیست. عقل هم در طول تجربه نیست. اینهایی که عرض میکنم مبانی حرفهایی است که با نگاه اسلامی به علم، معرفتشناسی اسلامی، چه تفاوتی دارد با معرفتشناسی پوزیتوییستی و چه تفاوتی دارد با معرفتشناسی نسبیگرا.
قواعد تجربی را هم میشود به روش تجربی ابطال کرد، هم میشود از طریق مبانی عقلیاش، مبانی معرفتشناختی،مبانی فلسفیاش، ابطال کرد. به دو طریق میشود قانون علمی – تجربی را ابطال کرد. هم عرضی و هم طولی. اما قانون فلسفی را از طریق علوم تجربی، نه عرضی و نه طولی نمیشود ابطال کرد. قانون عقلی را باید با برهان عقلی ابطال کرد یا اثبات کرد.
نکته بعدی این است که قانون فلسفی کمّی نیست. با کمیّت سروکار ندارد. این که بعضیها میگویند بیایید مفاهیم عقلی و اخلاقی را کمّی بکنیم. اصلاً سنخ قانون عقلی و شهودی و قانون در حوزهای که تجربی نیست طبیعی نیست، کمّی نیست، کمیّتبردار نیست. قوانین تجربی همه کمّی و کمّیبردار هستند. قوانین غیر تجربی و فراتجربی کمّی نیستند. آنجا "مقدار" معنی ندارد. نمیتوانی بگویی این قانون عقلی، در اکثر موارد درست است! اکثر موارد چیه؟ یا درست است باید در همه موارد بدون استثناء درست باشد. یا غلط است، درست و غلط داریم، کمی درست، نسبتاً درست، ما در مباحث عقلی نداریم. اما در حوزه علوم تجربی و طبیعی چرا، داریم. استثناء داریم، کمیّت هست، کمیّتبردار هست. یک مثالی که میزنند مثلاً قانون تبدیل ماده به انرژی، و انرژی به ماده. این یک قانون علمی است نه قانون فلسفی، کمیّت در آن دخالت دارد به این معنا که کمیّت مقدار ماده و انرژی که به همدیگر تبدیل میشوند و جمع مجموع آنها را، مبنای قانونی است که اینها کم و زیاد نمیشود. هیچ ماده یا انرژیای نابود و محو نمیشود، تبدیل به همدیگر میشوند. خب وقتی که میگوییم قانون کمّی است – مثالی که معمولاً در این حوزه میزنند من دارم خدمت شما عرض میکنم – این قانون دارد راجع به "ثبات در کمیّت انرژی" بحث میکند. کمیّت انرژی اینجا تغییر نمیکند. این مبنای این قانون است. خب اگر این قانون تجربهای داشته باشیم یک موردی تجربه داشته باشیم که قانون بقای انرژی را ابطال کند، مثلاً بگوییم که ما یک موردی را تجربه کردیم یا در آینده تجربه میکنیم که یک سیستمی را ایزوله میکنیم، آنجا یک مقدار انرژی مصرف میشود اما معادل آن، چیزی ایجاد نشود. اگر چنین اتفاقی بیفتد ولو برای یک مورد، این به صحت این قانون صدمه میخورد. چون اصلاً موضوع این قانون، کمیّت بود. اگر شما یک مورد آوردید که کمیّت انرژی ثابت نیست و تفاوت کرد، چون مبنای این قانون کمیّت بود، بهم میریزد. نمیگوید وقتی انرژی حفظ شد همه چیز حفظ میشود، ممکن است انرژی در این سیستمی که ایزوله شده حفظ بشود اما شتاب آن، سرعت آن، رنگ آن، فشار آن، حجم آن، حفظ نشود. بنابراین این قانون در مورد همه مختصات ماده صدق نمیکند، حداکثر در مورد کمیّت ثابت انرژی دارد صحبت میکند نه راجع به همه مشخصات آن. این که میگویند کمیّتبردار است و استثناءپذیر است این مثال دیگر آن است.
بخش دیگر عرایضم اشکالاتی که به علوم تجربی و حسی میشود این است که – من توضیح نمیدهم از اینجا عبور میکنم – فقط یک اشارهای بکنم به این که – حالا هر کدام در حوزه معرفتشناسی اسلامی و نگاه اسلامی به علم بحث دارد، که علم و تجربه و شهود هر سه در حد خودشان معتبر هستند و بالاتر از همه وحی. – توجه داده میشود که درک حسی، بیاعتبارترین و خطاپذیرترین نوع معرفت است. با این که بیشترین نوع معرفتی که با آن همه سروکار دارند معرفت حسی است، اکثر ما در 24 ساعت معمولاً در حوزه محسوسات هستیم کمتر وارد حوزه معقولات میشویم، بخصوص خودآگاه. ناخودآگاه چرا. اما خودآگاه کم. در حوزه علم باطن، باز کمتر وارد میشویم. اگر این که فقط حس و تجربه معیار باشد آن وقت علوم حتی ریاضیات هم مشکل پیدا میکند.
بخش آخر عرایضم، چندتا روایت عرض کنم که به درک دینی از علم، درک اسلامی از علم کمک میکند.
روایتی است از امام صادق(ع) ، شاید در پاسخ به این سؤال که؛ این که میگویند علم خوب است، فضیلت است، راجع به چه علمی دارند حرف میزنند؟ آیا همه علوم همینطورند؟ آیا علم دینی و غیر دینی داریم؟ علم شرعی و غیر شرعی داریم؟ از آن طرف یک کسانی را دیدید که میگویند – از دو طرف – البته این اشکال را میکنند مدام میخواهند بگویند که اسلام هم مثل مسیحیت و بودیزم، کاری با علم به مفهوم همین علوم تجربی و طبیعی و تکنیک و تکنولوژی و زندگی ندارد. فقط به مسائل باطنی یا اخروی توجه دارد و اینها را از هم تفکیک میکنند. اینها از موضع غیر دینی و ضد دینی این حرف را میزنند. چون از نظر آنها چیزی که مهم است و اصالت دارد همین طبیعت است. وقتی ثابت کنند و ادعا کنند که دین با طبیعت و علوم طبیعی و تکنولوژی سروکار ندارد از نظر آنها دیگر ثابت شده که پس دین به درد نمیخورد و در حاشیه است! یک جریان و گروهی هم از موضع – البته کمترند ولی هستند – از موضع دینی و متدینانه من میبینم گاهی این حرف را میزنند! که ما از موضع دینی حرف میزنیم به این معنا که اصل علم، فقط آن است که مستقیم، به آخرت مربوط است؛ هر چه که راجع به دنیا، راجع به طبیعت دارید بحث میکنید و فکر میکنید، مربوط به تکنولوژی است، مربوط به بدن است، مربوط به جسمانیات است، اینها در درجه اول غیر دینیاند. و از باب اکلمیته، از باب اضطرار سراغ اینها بروید. یعنی هرچه کمتر بهتر! هر چه زندگی بدویتر باشد هرچه فن و صنعت کمتر باشد آن جامعه و آن زندگی دینیتر است. این را هم دیدیم که میگویند منتهی آنها از موضع دفاع از دین میگویند و از موضع تقبیح علوم طبیعی و تجربی و تکنولوژی، یعنی از موضع مقابل. خب حالا ببینیم دین و اسلام چه میگوید؟
هشتگهای موضوعی